پس از هجوم واژه‌ها

پس از هجوم واژه‌ها

“OBLIVIATE”

دنبال کنندگان ۱ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
بایگانی

حزن من زیبا نبود و نیست اما به‌خدا..

چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۵:۵۴ ب.ظ

در سه‌کنجی‌ترین جای خانه نشسته‌ام.‌ تنها‌ترین کسی هستم که می‌تواند باشد. همه‌ی درد‌هایم را توی خودم خاک کرده‌ام و این منطقی نیست. من دوستش داشتم. دوست داشتم حتی یک روز ببینمش. دوست دارم وقت‌هایی را که با او حرف می‌زدم. ولی دیشب طی یک حرکت انتهاری گه زد. به قلبم و محتویات تویش. می‌خواستم تنهایی‌ام را با او شریک شوم که هم‌قد خودش چه بسا بیشتر، رید. حتی برای یک لحظه نتوانستم تحملش کنم. فرار کردم. که نمانم. اگر مانده بودم اعتقادات قشنگم را به یک باقالی خام کرم‌خورده فروخته بودم. من قلبم را نمی‌فروشم..

اشک‌هایم دارد می‌ریزد. این روزها هر وقت ناگهانی مرا غافل‌گیر کنی، اشک‌هایم دارد می‌ریزد و دلم لک زده این اشک‌ها را ببرم بریزمشان روی فرش‌های حرم امام‌ رضا. چایی بخورم. با شربت. چمی‌دانم. برای یک لحظه هم که شده برای خودم موجودیتی دست و پا کنم و مستقلا خودم را نشان بدهم. حتی اگر دیده نشوم. من خودم را مستقلا نشان بدهم..

امروز به مادرم گفتم هیچ خبر ندارد که چه دردی دارد به آدم می‌گذرد. فردا عروسی اولین پسری‌است که عاشقم شد. شنبه امتحان دارم و امروز و دیروز و روز قبلش را به گریه گذرانده‌ام. 

می‌خواهم از خودم حین درس خواندن فیلم بگیرم و بعد ویدئویش را بگذارم توی یوتوب و تیک‌تاک ولی قر و فر و ادایش را ندارم. نشسته‌ام روی یک گلیم کهنه و کنار دستم هندوانه‌ای است که توی یخچال لیز شده. 

یک بچه‌ی پنج‌ساله در وجودم دارد غرق می‌شود. غرق در خون. در خونی که باید حرمتش را نگه بدارد. در خونی که خفه‌اش کرده و نمی‌تواند از آن رها شود..

به معنای واقعی کلمه معیوبم. کوزه اگر بودم، شکسته بودم. رنگ اگر بودم، خشکیده بودم. دیوار اگر بودم، رمبیده بودم از هجوم این همه تنهایی.

انسان‌ها تنها هستند. قبول. من را ولی انگار هیچ‌کس نخواسته. روی دست خدا مانده‌ام. کسی نه شکسته می‌خرد و نه اوراقی لازم دارد.. به هیچ‌جای هیچکس در جهان هستی حساب نیستم. نه من. نه اشک‌هایم. نه دلم که هزار پاره‌است و تمام منطقم فریاد می‌زند که حق دارد باشد..

اشک‌هایم دارد حالم را بهم می‌زند. دارم حال خودم را بهم می‌زنم..

  • ۰۴/۰۲/۲۵
  • -‌ -‌